نگاهی به فصل دوم سریال «وحشی» | فروپاشی تدریجی یک انسان در مواجهه با عشق و نفرت

  • کد خبر: ۳۸۲۸۷۵
  • ۱۰ دی ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۵
نگاهی به فصل دوم  سریال «وحشی» | فروپاشی تدریجی یک انسان در مواجهه با عشق و نفرت
«وحشی» یک درام روان‌شناختی با مسائل عمیق اجتماعی است؛ بازخوردی از کرامت و شخصیت له‌شده انسان که میان خشونت و قانون و نفرت نادیده گرفته شده است.
مریم دهقان
خبرنگار مریم دهقان

به گزارش شهرآرانیوز، قسمت سوم از فصل دوم سریال «وحشی»، ساخته هومن سیدی نیز با غافلگیری در تصمیمات فردی و رفتار‌هایی ناشی از غرور، نفرت، خودخواهی و ترس دیده شد. سریال «وحشی» با پرداخت ویژه به شخصیت «داوود اشرف» یک درام روان‌شناختی عمیق اجتماعی است که فروپاشی تدریجی روان و کرامت یک کارگر ساده که نماینده قشر زحمتکش و رنج‌دیده جامعه به لحاظ اقتصادی است را در مواجهه با بی‌عدالتی (بیکاری و اعتصاب کارگران معدن) و حادثه‌ای هولناک و ناخواسته (کشته شدن دو بچه) به تصویر می‌کشد که برای القای این مفاهیم به خوبی توانسته از تکنیک‌های بصری و داستانی کمک بگیرد و خفقان، ناامیدی و هویت سرکوب‌شده طبقه کارگر را به خوبی با صحنه‌های تاریک و سیاه، چهره‌های خسته و درهم فرورفته، ترس و دلهره در لحن و کلام و بی اعتمادی آدم‌ها به یکدیگر و فضای وهم‌آلود روابط انسانی نشان دهد. خشونت، عشق، ترس، اخلاق و در جستجوی انسان‌بودن در جهانی مدرن‌نما همه آن چیزی است که سیدی در «وحشی» می‌خواهد به مخاطب بگوید.

اثر عشق و نفرت در رفتار‌های «داوود اشرف»

«وحشی» علاوه بر اینکه خواسته به طور مستقیم به طبقه کارگر و مشکلات آن بپردازد به صورت غیرمستقیم به حضور انسان‌هایی در جامعه پرداخته است که حرف‌ها، تصمیمات و رفتارهایشان ناشی از عشق و نفرت است، و بود و نبود این جنبه‌های وجودی، ما را با آدم‌هایی مواجه می‌کند که از ثبات مناسبی برخوردار نیستند و دچار سرگردانی در روزمرگی‌هایشان شده و تصمیم درستی نمی‌توانند برای زندگی خود بگیرند. هومن سیدی عنوان دقیقی برای آنچه در جدیدترین ساخته‌اش به مخاطب نشان می‌دهد انتخاب کرده است. هر کدام از ما اگر نگاهی به زندگی و رفتار‌های خود بیندازیم می‌توانیم وحشی‌هایی باشیم که از یک رفتار، احساس یا تحقیر‌هایی که خواسته یا ناخواسته بر زندگی‌مان عارض شده، سرخورده و خشمگین هستیم و ملاک بسیاری از تصمیم‌گیری ما، هیجانات فروخورده و احساسات سرکوب شده است.

همه این موارد را می‌شود در شخصیت «داوود اشرف» که قصه حول آن می‌چرخد در فصل اول تا امروز دید. فردی از قشر کارگر که به خاطر محبت درونی و از سر دلسوزی، قصد کمک به دو کودک در ذهن و عملش داشت، اما به خاطر یک جمله اشتباه، موجب ترس دختر نوجوان و واکنشی غیرمنطقی از سوی هر دو و در نهایت مرگ دو بچه شد.

حال اینکه این دو کودک چرا در این مسیر هول‌انگیز باید مدرسه تا خانه و خانه تا مدرسه را طی کنند سوالی است که در فصل اول جوابی به آن داده نشد؛ اما بنای قصه و شروع ترس و دلهره و اضطراب‌های داوود از اینجا نمود بیشتری پیدا کرد.

شاید اگر داوود آن لحظه که دختر اعتراض کرد ماشین را متوقف می‌کرد هرگز این اتفاقات غمگین و وهم‌آلود برایش نمی‌افتاد، اما سیدی می‌خواست علاوه بر اینکه قصه پیش برود نشان دهد افراد در شرایط بحرانی، از گرفتن تصمیم درست عاجز هستند و ذهنیت پیشین افراد، به این تصمیمات دامن می‌زند. امروزه بسیاری از والدین را می‌بینیم که بدون توجه به درک و سن شناختی کودکان، بنا به ترس‌های خود که نام مراقبت از فرزند بر آن گذاشته‌اند با گفته‌ها و اطلاعات اشتباه و کم یا ناقص، آنها را در جامعه رها می‌کنند. سوء برداشت‌های دختر نوجوان از حرف داوود باعث شد بترسد و رفتار خطرناکی از خود نشان دهد که هم خودش و برادرش کشته شوند و هم داوود، زندگی‌اش در مسیر جدیدی قرار بگیرد.

تضاد درونی میان کار درست یا غلط

اینکه داوود قصد کمک داشته ولی قانون او را گناهکار می‌داند و خود را بی‌گناه تلقی کند تضادی وجودی در روان او شکل می‌گیرد. او نیت خیر داشته، اما همین رفتار دلسوزانه، باعث شد برایش پرونده قتل باز کنند. چالش‌های رفتاری «داوود» با حضور «رها» عمیق‌تر می‌شود. مردی در سن ۴۰ سالگی با زنی مواجه می‌شود که گمان می‌کند آمده تا او را از زندان که نمادی از زندان وجود است، رهایی بخشد کم‌کم عاشق او شده و به سرعت به آن اعتماد کرده تا جایی که راز خود را برملا می‌کند. دقیقا زمانی که تمام وجودش را در اختیار او گذاشته، متوجه می‌شود از عشق، رکب خورده است و در دادگاه، صدای اعترافات شبانه داوود شنیده می‌شود؛ چرا که به گفته «رها»، قصد داشت حقیقت روشن شود و «داوود» را از اضطراب و عذاب وجدان رها سازد؛ اما این موضوع که بر خلاف انتظار و پندار‌های عاشقانه شخصیت اصلی داستان است منجر به خشم، بی اعتمادی و سرخوردگی «داوود» می‌شود.

«داوود» با وجود تمام زخم‌هایی که در فصل اول بر روانش نشسته و در فصل دوم می‌بینیم با وجود آنکه ۵ سال از زندانی شدنش گذشته هنوز حاضر نیست مسیر غیرقانونی را برای جلب رضایت خانواده مقتول انتخاب کند و زیر بار پیشنهاد مبهم «ایوب» نمی‌رود. شخصیت ایوب نیز پر از ابهام و آرامش است. او نماد صبر و استقامت است و گویی متوجه شده فرار از زندان ظاهری، او را به آرامش و خوشبختی و زندگی نمی‌رساند بلکه در همین فضا، باید خود را آزاد و رها کند تا به آرامش برسد. این را پیش از آزادی داوود از زبانش می‌شنویم که می‌گوید «بیرون خبری نیست.»، اما داوود هنوز این را نفهمیده و تصور می‌کند با بیرون آمدن از زندان، از زندانِ تن رها می‌شود در حالیکه سیدی تا اینجای داستان نشان می‌دهد قصه انسانیت، بعد از آزادی از زندان ظاهری در دنیای مدرن و بی رحم، تازه شروع ماجراست و انسان بودن در این وادی سخت است و کار هر کسی نیست.

برداشت متفاوت سیدی از زندان و رهایی

با این حال بعد از ۵ سال، بنا به فشار‌های روانی، دلبستگی داوود به پدر و غم از دست دادن مادر و تصور اینکه «رها» او را دوست دارد حاضر به پذیرش وعده مبهم «ایوب» می‌شود تا از زندانِ تن آزاد شود. زندان در «وحشی» نماد اسارت نفس و درگیری‌های ذهنی و برداشت‌های متفاوت از معنای آزادی است که سیدی با چهره‌های درهم کشیده و غمگین افراد، نورپردازی تیره و فضای وهم‌آلود گفت‌و‌گو‌ها و برخی اتفاقات در زندان و به طور ویژه دیالوگ‌های ایوب و داوود، تا حدی توانسته این مفاهیم را به تصویر بکشد.

او به دلیل جلب رضایت خانواده همه داروندارش را در ۵۰ سالگی از دست داده و دچار فشار اقتصادی سنگینی شده که خود را در این سن، اول راه می‌بیند. راهی که در این مسیر، مادرش را که نشان می‌دهد با وجود رفتار و ادبیات تند و سرزنش‌گری که داشت، به او وابسته بود. همچنین برای پدرش که تنها عضو بازمانده خانواده‌اش است و در سرای سالمندان زندگی می‌کند تنگ شده و اولین ملاقاتش بعد از آزادی نشان می‌دهد محبتی عمیق بین آنها وجود دارد.

داوود به امید اینکه از زندان آزاد می‌شود، می‌تواند دوباره با رها زندگی کند و پدرش را به خانه بازگرداند از زندان بیرون آمده، اما طی قسمت‌های دوم و سوم، متوجه اشتباهش می‌شود و نفرتی عمیق‌تر نسبت به فردی که عاشق آن بوده پیدا می‌کند و بر تابلوی دفتر «رها جهانشاهی» سنگی پرتاب می‌کند. این رفتار نیز به خاطر سرخوردگی عشقی است که در او شکل گرفته است. داوود وقتی با تحقیر‌های دکتر داروساز، حقوق پایین و نبود کمک‌های سریع خیریه مواجه می‌شود و از طرفی، با وضعیت موجود امیدی به برآورده شدن هدفش یعنی پس گرفتن خانه پدری که نماد اصالت و کرامت وجودی انسان است پیدا نمی‌کند تصمیم می‌گیرد برای رسیدن به آنچه می‌خواهد عطای حضور میان افراد معمولی و بی مهر جامعه را به لقای همکاری با باندی تبهکار و خطرناک که ممکن است جانش در امان نباشد را ببخشد.

نقش فشار اقتصادی و شرایط ناخواسته در «وحشی» شدن داوود

فشار اقتصادی یکی از دلایلی است که باعث می‌شود سلامت روان هر انسانی به خطر بیفتد و برای داوود این موضوع به شکل مضاعف و پر فشار و همراه با خطری شکل گرفته است؛ چرا که بابت پس دادن پول باید با باندی خلافکار همکاری می‌کرد؛ کاری که داوود پیش از این در کمترین حد خود انجام داده بود و عذاب وجدان داشت و به قول خودش ترک کرده بود ولی ناگهان مجبور می‌شود برای ادامه زندگی به افرادی خطرناک پناه ببرد. در واقع داوود در حال گذران زندگی به گونه‌ای است که مخالف آن بود ولی به خاطر فشار اقتصادی و یاس و ناامیدی نسبت به عشق رها و تحقیر نشدن توسط مسئول داروخانه، تن به چیزی می‌دهد که نمی‌خواهد.

تمامی اینها دست به دست هم می‌دهد تا سیدی در «وحشی» به ما از هم فروپاشیدن تدریجی یک انسان اخلاق گرا از قشر ضعیف و کارگر جامعه که نشانه افراد زحمتکش هستند نشان دهد. اینکه یک انسان چگونه به واسطه یک رفتار انسان دوستانه (سوار کردن بچه‌ها در مسیر)، عشق و محبتی که به آن پناه گرفت (رها) ولی دروغین بود و دوستانی که بعد از فهمیدن ماجرا طردش کردند یا جامعه‌ای که به او نگاه تحقیرآمیز داشت و در مقابل همه این احساسات پاک، سرخورده و خشمگین شده بود و به مرز جنون رسید.

در واقع شخصیت داوود، قربانی سیستم و شرایط ناخواسته‌ای شده است که قصدی در ایجاد آن نداشته و حال رفتارش بازتابی از ناامیدی و ناتوانی در تغییر وضعیت است و به همین دلیل به مرور به یک «وحشی» تمام عیار تبدیل می‌شود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.